ستارهستاره، تا این لحظه: 14 سال و 13 روز سن داره

ستاره مامانی و بابایی

اولین اردو

سلام عشق مامان عروسک قشنگم مبارکت باشه امروز اولین اردوی زندگیتو رفتی وقتی اومدی دم مهد منتظرت بودم خیلی بهت خوش گذشته بود بغلت کردم از خوشحالی میخندیدی و غش میرفتی نمیدونی چقدر از خوشحالیت خوشحال بودم دست خانم روزبان درد نکنه که منو تو عمل انجام شده گذاشت وگرنه معلوم نبود کی راضی بشم بفرستمت  خیلی برای رفتنت دو دل بودم صبح بردمت مهد ولی خاله ها گفتن همه بچه ها دارن میرن سرزمین عجایب شهر بازی ستاره تنهاس گناه داره بذار بره واین شد که تو کوچولوی نازم  اولین اردوی عمرتو رفتی انشااله سالهای سال زنده وشاداب باشی وبتونی اردوهای زیادی بری وبهت خوش بگذره قربونت بره مامانی .مامان بوس کنه مامان لوس کنه
31 ارديبهشت 1392

زبون کوچولوت

ستاره من عشق مامانی سلام  دیروز میخواستم برات بنویسم که چندروز پیش من وبابایی چی کشیدیم ولی اینقدر غر زدی واذیت کردی  که هرچی یادداشت برات گذاشتم یادم رفت ذخیره کنم وهمه اش پرید خانمی آره عزیزم حالاکه رفتی مهد ونیستی غر بزنی برات مینویسم اولا که جات خیلی خالیه دلم برات یه ذره شده بعدشم بقیه ماجرا نفسم چند روز پیش درست روز مادر 12 اردیبهشت 1392بعداز ظهر توی مهدتون جشن بود من و تو باکلی خوشحالی کم کم میخواستیم آماده بشیم که بریم مهد بابایی هم سر کار بود. متاسفانه یه اتفاق بد افتاد تو رفتی پیش میز کامپیوتر وبا صندلی بازی کردی که یکدفعه صندلی خورد توی صورت قشنگت الهی بمیرم یه دفعه دهن کوچولوت پر از خون شد دنیا روی سرم خراب شد داشتم دیو...
16 ارديبهشت 1392

ستاره غرغرو

ستاره من سلام دختر گلم چطوری عشقم امروز خیلی دختر غرغرویی شدی از صبح که بیدار شدی همه اش داری نق میزنی به حدی که دیگه نتونستم تحمل کنم وسرت داد کشیدم خیلی ناراحتم مامان جون منو ببخش عشقم  آخه از وقتی بیدار شدی زودی گریه کردی وهمونجا تو تختت گفتی چرا برام لاک نیاوردی بهانه گیریات از همون موقع شروع شد خیلی غر زدی  سر صبخانه بهانه گرفتی گفتم  بریم جیش کن ودست وصورتتو بشورم بازو گریه کردی خلاصه هر چی بگم کم گفتم عشق مامان ولی حالا داری با شیرین زبونی هات دلمو ضعف میدی قربرونت برم برای اینکه خودتو تو دلم جا کنی هی میری ومیای ومنو میبوسی قربون لبای کوچولو موچولوت میگی بابایی پشت در گیر استاده شذه بیا درو براش باز کن عزیزم آخه بابایی...
15 ارديبهشت 1392

بابایی

دختر عزیزم میخوام برات بگم که بابایی تو یه فرشته اس توی زندگی ما درست مثل خودت آخه بابایی خیلی خوبه خیلی مهربونه هر کاری از دستش برای بیاد برای آسایش ورفاه ما انجام میده همیشه میخواد یه کاری بکنه که من وشما رو راضی نگه داره حتی  وقتی از سرکار میاد با وجود تمام خستگیش تو کارهای خونه بهم کمک میکنه دیروزم باهام کلی باقالی پاک کرد همه اش میگه کجا بریم که حوصلتون سر نره وقتی که بابایی دیر از کار میاد شما همه اش بهونشو میگیری همه اش دم در می ایستی تا بابایی بیاد وقتی هم میاد خیلی خسته اس ولی با این حال باهات بازی میکنه البته اگه چرت نزنه که کاملا حق داره آخه هر روز ساعت 6بیدارمیشه قربون دل مهربرونش هانی  بابایی عشق مامانی وستاره
15 ارديبهشت 1392
1